معنی کرد و یکن

حل جدول

کرد و یکن

نام دو آبشار در ایران

فرهنگ فارسی آزاد

یکن

یِکَن، اشخاص مخفی و پنهان شده برای حمله به دشمن یا شکار، در فارسی به محل اختفاء و پنهان شدن و به محل پنهان شدن برای حمله کین می گویند، به محل اختفاء یکنگاه گفته می شود،

لغت نامه دهخدا

لم یکن

لم یکن.[ل َ ی َ ک ُ] (اِخ) نام سوره ٔ نودوهشتم قرآن که دارای هشت آیه و مدنی است. نام دیگر آن «بَیِّنه » است.


شفیق یکن

شفیق یکن. [ش َ ی َ ک َ] (اِخ) شفیق «بک »بن منصور «پاشا» ابن احمدیکن. از دانشمندان ریاضی و حقوقدانان نامی بود. وی به سال 1272 هَ. ق. در قاهره پا به عرصه ٔ هستی گذاشت و به سال 1308 هَ. ق. در همانجا درگذشت. نخست در قاهره و سپس در پاریس و سویس به تحصیل پرداخت. او را آثاری است و از آن جمله است:1- علم الحساب. 2- حساب التفاضل و التکامل. 3- الدروس الحسابیه. 4- الدروس الجبریه. 5- الدروس الهندسه. 6- ترجمه ٔ تاریخ الجبرتی به فرانسه. (از اعلام زرکلی).


کرد

کرد. [ک َ / ک ِ] (اِمص، اِ) کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان) (آنندراج). کار. عمل. فعل. (ناظم الاطباء). کرده. کردار. (یادداشت مؤلف):
پشیمان شد از کرد خود شهریار[هرمز]
وز آن پنبه و جامه ٔ پرنگار.
فردوسی.
گزین کرد از آن فیلسوفان روم
سخنگوی و بادانش و پاک بوم
بجای آمد از موبدان شست مرد
زدوده روان و خرد را به کرد.
فردوسی.
فضل و کرم کردتوست جود و سخا ورد توست
دولت شاگرد توست جوهر عقل اوستاد.
منوچهری.
چنانکه آدم از کرد خود پشیمان شد
ز کردهای خود امروز ما پشیمانیم.
مسعودسعد.
کرد پیش آر و گفت کوته کن
با چنین گفت کرد همره کن.
سنایی.
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79).
ز کرد خویش بی تدبیر گشتم
درین زندان که هستم پیر گشتم.
نظامی.
تو معذور داری به انعام خویش
اگر زلتی آید از کرد من.
سعدی.
|| شغل. || خدمت. || هر فعل خواه نیک و یا بد. (ناظم الاطباء).

کرد. [ک ُ] (اِخ) اصطخری گوید: شهری بزرگ است در ابرقوه و قصرهای بسیار دارد و آنجا ارزانی است. (از معجم البلدان).

کرد. [ک ِ] (اِ) دخل. درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف).
- کرد و خورد، تلاش روزانه صرف معاش روزانه. رجوع به مدخل کرد و خورد شود.
- کرد و خورد نکردن، دخل و خرج برابر نیامدن. (یادداشت مؤلف).
- کردی خوردی، دخل به اندازه ٔ هزینه. رجوع به مدخل کردی خوردی شود.

کرد. [ک ُ] (اِخ) ابن طاهر مقدسی گوید: قریه ای از قرای بیضاء است و از آنجاست ابوالحسن علی بن حسین بن عبداﷲ الکردی. (از معجم البلدان).

کرد. [ک َ] (معرب، اِ) گردن یا بن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کقوله و اضرب بحد السیف عظم کرده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از منتهی الارب).

کرد. [ک َ / ک ِ] (اِ) شاخی را گویند که در وقت پیراستن از درخت بریده باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). || آبگیرو آب انبار و تالاب هم هست که به عربی شمر گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || سبزی زار. تره زار. (ناظم الاطباء). || زمین زراعت کرده را گویند عموماً و زراعت شالی و برنج و سبزی خوردنی و مانند آن را خصوصاً. (برهان). قطعه زمین را گویند که کناره های آن را بلند کرده باشند و در میان آن سبزی بکارند یا زراعت دیگر کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کَرت. (ناظم الاطباء). زمینی را گویند که برای کاشتن سبزی یا میوه درست کنند و در آن چیزی کارند. (آنندراج):
سر برکشیده شاخ سپرغم ز کرد خویش
چون قبه ٔ زمرد بر شاخکی نزار.
ابوالحسن بهرامی.
کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم
کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا.
ناصرخسرو.
درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبعو کیش
توبه کردی او به کردی مودعه
زآنکه ارض اﷲ آمد واسعه.
مولوی.
هر یکی با جنس خود درکردخود
از برای پختگی نم می خورد
تو که کرد زعفرانی زعفران
باش و آمیزش مکن با دیگران.
مولوی.


کار و کرد

کار و کرد. [رُ ک َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کار و بار. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 235) (آنندراج):
فزاید ز کار جهان رنج و درد
نبایست مشغولی و کارکرد.
(از لسان العجم ج 2 ورق 235).


کرد و خورد

کرد و خورد. [ک ِ دُ خوَرْ / خُرْ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) در تداول عامه، کردی خوردی. تلاش روزانه صرف معاش روزانه بی اضافه و پس انداز. رجوع به کردی خوردی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کرد و کار

(اسم) عمل رفتار: } آهو با حالتی که نشانه عصبانیتش از کرد و کار شوهر بود چفت در را انداخت و دوستانه بهما پر خاش کرد. . . ‎. {


کان لم یکن

گویی نبود نابوده ‎ مانند این که نبوده چنانکه نبود، بلا اثر ملغی. یا کان لم یکن حساب کردن (محسوب داشتن فرض کردن) . نابوده انگاشتن، ترتیب اثر ندادن.


کرد و مرد

(صفت) پست و فرو مایه خرد و نا چیز: } لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد آب روی صد هزاران چون تو برد ‎. { (مثنوی)

معادل ابجد

کرد و یکن

310

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری